در ((دمعة الساكبه )) به نقل از ((ثاقب المناقب )) آمده است :

بلطون حاجب گوید:

براى متوكّل پنجاه غلام از حبشه آوردند، او دستور داد با آنها نیكى كنند.

بعد از یك سال حاجب گفت : من در مقابل متوكّل ایستاده بودم ، حضرت امام هادى علیه السلام وارد شد و در مجلس نشست . متوكّل دستور داد آن پنجاه غلام حبشى را حاضر كردند. وقتى چشمانشان به حضرت امام هادى علیه السلام افتاد، همه به سجده افتادند.

متوكّل فورى از جاى خود حركت كرد و پشت پرده پنهان شد و حضرت امام هادى علیه السلام نیز حركت فرمود و تشریف برد.

متوكّل گفت : واى بر تو اى بلطون ! این غلامان چه كردند؟!

گفتم : به خدا سوگند! من ندانستم .

گفت : از خود آنها سؤال كن .

وقتى از غلامان سئوال كردم ، گفتند: این همان كسى است كه سالى یك مرتبه نزد ما مى آید و معالم دین ما را به ما تعلیم مى دهد و ده روز نزد ما مى ماند.

متوكّل دستور داد كه همه آنها را سر بریدند.

بلطون گفت : شب هنگام خدمت حضرت امام هادى علیه السلام رسیدم ، فرمود: امروز متوكّل با آن غلامان چه كرد؟

عرض كردم : تمام آنها را به قتل رسانید.

فرمود: میلى دارى آنها را ببینى ؟

عرض كردم : آرى .

فرمود: در پس پرده داخل شو.

چون داخل شدم ، دیدم تمام آنها نشسته اند و مقابلشان میوه است و میل مى نمایند.