گويى مراقب احوال يكايك ما شيعيان مى‏ بودند

محمد بن عبد الله بكرى مى‏ گويد:از جهت مالى سخت درمانده شده بودم و براى آنكه پولى قرض كنم وارد مدينه شدم،اما هر چه اين در و آن در زدم نتيجه نگرفتم و بسيار خسته شدم. با خود گفتم خدمت‏ حضرت ابو الحسن موسى بن جعفر عليه السلام بروم و از روزگار خويش نزد آن بزرگ شكايت كنم.

پرسان پرسان ايشان را در مزرعه ‏يى در يكى از روستاهاى‏ اطراف مدينه سرگرم كار يافتم.امام براى پذيرايى از من نزدم آمدند و با من غذا ميل فرمودند، پس از صرف غذا پرسيدند،با من كارى داشتى؟ماجرا را برايشان عرض كردم،امام برخاستند و به اطاقى در كنار مزرعه رفتند و باز گشتند و با خود سيصد دينار طلا (سكه) آوردند و به من دادند و من بر مركب خود و بر مركب مراد سوار شدم و باز گشتم. (۱)

عيسى بن محمد كه سنش به نود رسيده بود مى ‏گويد:يكسال خربزه و خيار و كدو كاشته بودم،هنگام چيدن نزديك مى‏ شد كه ملخ تمام محصول را از بين برد و من يكصد و بيست دينار خسارت ديدم.

در همين ايام،حضرت امام كاظم عليه السلام، (كه گويى مراقب احوال يكايك ما شيعيان مى‏ بودند) يكروز نزد من آمدند و سلام كردند و حالم را پرسيدند،عرض كردم:ملخ همه‏ ى كشت مرا از بين برد.

پرسيدند:چقدر خسارت ديده‏ اى؟

گفتم:با پول شترها صد و بيست دينار.

امام عليه السلام يكصد و پنجاه دينار به من دادند.

عرض كردم:شما كه وجود با بركتى هستيد به مزرعه‏ ى من تشريف بياوريد و دعا كنيد.

امام آمدند و دعا كردند و فرمودند:

از پيامبر روايت‏ شده است كه:به باقيمانده‏ هاى ملك ومالى كه به آن لطمه وارد آمده است، بچسبيد.

من همان زمين را آب دادم و خدا به آن بركت داد و چندان محصول آورد كه به ده هزار فروختم. (۲)

۱- تاريخ بغداد،ج 13- ص 28

۲- تاريخ بغداد ج 13 ص 29

امام موسى كاظم علیه السلام

روزى به محضر مبارك امام صادق علیه السلام شرفیاب شدم و پس از عرض سلام در كنارى نشستم، سپس فرزندش حضرت ابوالحسن موسى بن جعفر علیهماالسلام وارد شد و از شدّت سردى هوا، لباس‌هاى خویش را به دور خود پیچیده بود.

همین كه امام موسى كاظم علیه السلام نزد پدر آمد، امام صادق علیه السلام اظهار داشت: اى فرزندم! در چه حالتى هستى؟

پاسخ داد: در سایه رحمت و پناه خداوند متعال هستم، و بعد از آن اظهار نمود: اى پدر! من اشتهاى مقدارى انگور و انار دارم؟

داود رقّى گوید: من با خود گفتم: چگونه حضرت در این فصل زمستان و سرماى شدید اشتها و میل به تناول این نوع میوه‌ها را دارد، ولى حضرت از افكار درونى من آگاه شد و فرمود: خداوند متعال بر هر چیز و هر كارى قدرت دارد.

و سپس به من فرمود: اى داود! بلند شو و برو داخل حیاط منزل ببین چه خبر است؛ و در باغ چه مى‌بینى؟

پس، از جاى خود برخاستم و به طرف حیاط حركت كردم، همین كه وارد حیاط شدم، با حالت تعجّب دیدم درخت انگور و انار پر از میوه است .

با دیدن این صحنه شگرف، بر اعتقاد و ایمانم افزوده شد؛ و با خود گفتم: اكنون به اسرار و علوم اهل‌بیت عصمت و طهارت علیهم السلام آگاه گشتم و اعتقادم كامل گردید.

سپس مقدارى از انگور و تعدادى انار چیدم و چون وارد اتاق شدم حضرت موسى كاظم علیه السلام آنها را از من گرفت و شروع به تناول نمود؛ و در ضمن اظهار داشت:

این از فضل پروردگار است كه ما خانواده عصمت و طهارت را بر آن اختصاص داده و گرامى داشته است. (

الخرایج والجرایح، ج 2، ص 617، ح 16.

امام موسى كاظم علیه السلام

مرحوم شیخ حرّ عاملى و راوندى و دیگر بزرگان آورده‌اند:

پس از آن كه امام جعفر صادق علیه السلام به شهادت رسید، یكى از فرزندانش به نام عبدالله - كه بزرگ‌ترین فرزند حضرت بود - ادّعاى امامت كرد.

امام موسى كاظم علیه السلام دستور داد تا مقدار زیادى هیزم وسط حیاط منزلش جمع كنند؛ و سپس شخصى را به دنبال برادرش عبدالله فرستاد تا او را نزد حضرت احضار نماید.

چون عبدالله وارد شد، دید كه جمعى از اصحاب و شیعیان سرشناس نیز در آن مجلس حضور دارند.

و چون عبدالله كنار برادر خود امام كاظم علیه السلام نشست، حضرت دستور داد تا هیزم‌ها را آتش بزنند؛ و با سوختن هیزم‌ها، آتش زیادى تهیه گردید.

تمامى افراد حاضر در مجلس، در حیرت و تعجب فرو رفته بودند و از یكدیگر مى‌پرسیدند كه چرا امام موسى كاظم علیه السلام چنین كارى را در آن محل و مجلس انجام مى‌دهد.

آنگاه حضرت از جاى خود برخاست و جلو آمد و در وسط آتش نشست؛ و با افراد حاضر مشغول صحبت و مذاكره گردید.

پس از گذشت ساعتى بلند شد و لباس‌هاى خود را تكان داد و آمد در جایگاه اولیه خود نشست و به برادرش عبدالله فرمود: اگر گمان دارى بر این كه تو بعد از پدرت امام جعفر صادق علیه السلام امام و خلیفه هستى، بلند شو و همانند من در میان آتش بنشین .

عبدالله چون چنان صحنه‌اى را دید و چنین سخنى را شنید، رنگ چهره‌اش دگرگون شد و بدون آن كه پاسخى دهد با ناراحتى برخاست و مجلس را ترك كرد. (1)

1- اثبات الهداة، ج 3، ص 196/ بحارالانوار، ج 48، ص 67، ح 69.

حضرت امام موسى کاظم علیه السلام

مورّخین شیعه و سنّى در كتاب‌هاى خود حكایت كرده‌اند:

شقیق بلخى در سال 149 به قصد حجّ خانه خدا، عازم مكّه معظّمه گردید، هنگامى كه به قادسیّه رسید جوانى را دید كه تنها و بدون همراه به سوى مكه رهسپار است؛ ولى او را نشناخت.

شقیق می‌گوید: با خود گفتم این جوان از طایفه صوفیّه است، كه از مردم كناره‌گیرى كرده تا او را نشناسند، من وظیفه خود مى‌دانم كه او را هدایت و راهنمائى كنم.

همین كه نزدیك آن جوان رفتم، بدون این كه با او سخنى گفته باشم، مرا مورد خطاب قرار داد و اظهار نمود:

اى شقیق! خداوند در قرآن فرموده است: «اجتنبوا كثیراً من الظّنّ إنّ بعض الظنّ إثم (1)؛ از گمان بد نسبت به یكدیگر دورى نمائید، كه بعضى از گمان‌ها، گناه محسوب مى‌شود.»

و سپس از چشم من ناپدید شد و دیگر او را ندیدم تا آن كه به محل قاصبه رسیدم؛ و دوباره چشمم بر آن جوان افتاد، در حالى كه مشغول نماز بود؛ و مشاهده كردم كه تمام اعضاء بدنش از خوف الهى مى‌لرزید و قطرات اشك از چشمانش سرازیر بود.

نزد او رفتم تا از افكار خود عذرخواهى كنم، چون نمازش پایان یافت و قبل از آن كه من حرفى بزنم، این آیه شریفه قرآن را تلاوت نمود: «و إنّى لغفّار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثمّ اهتدى (2)؛ همانا من آمرزنده‌ام آن كسانى را كه واقعاً پشیمان شده و توبه كرده باشند و كردار ناپسندشان را با اعمال نیك جبران نمایند.»

بعد از آن، حضرت برخاست و به راه خود ادامه داد و رفت، تا آن كه بار دیگر در محلى به نام زماله، او را كنار چاهى دیدم كه مى‌خواست با طناب و دلو آب بكشد؛ ولى دلو داخل چاه افتاد.

پس دست دعا به سوى آسمان بلند نمود، ناگاه دیدم آب چاه بالا آمد تا جائى كه با دست آب برداشت و وضو گرفت و چهار ركعت نماز اقامه نمود؛ و سپس مشتى از ریگ‌هاى كنار چاه را برداشت و درون چاه ریخت و قدرى از آن آب، آشامید.

جلو رفتم و گفتم: قدرى از آنچه خداوند به شما روزى داده است به من هم عنایت فرما!

اظهار داشت: اى شقیق! نعمت‌هاى خداوند متعال در تمام حالات در اختیار ما بوده و خواهد بود، سعى كن همیشه نسبت به پروردگارت خوش‌بین و با معرفت باشى.

شقیق بلخى افزود: بعد از آن، مقدارى از آنها را به من عطا نمود؛ و چون تناول كردم همچون آرد و شكر بسیار لذیذ و گوارا بود كه تاكنون به آن گوارائى و خوشبوئى ندیده بودم و تا مدتى احساس گرسنگى و تشنگى نكردم .

بعد از آن، دیگر آن شخصیت عظیم القدر را ندیدم تا به مكه مكرمه رسیدم و او را در جمع عده‌اى از دوستان و اصحابش مشاهده كردم، پس نزد بعضى از اشخاص كه احتمالاً از دوستان او بود، رفتم و پرسیدم كه این جوان كیست؟

پاسخ داد: ابو ابراهیم، عالم آل محمّد صلوات الله علیهم است .

گفتم: ابو ابراهیم چه كسى است؟

جواب داد: او حضرت امام موسى کاظم علیه السلام است. (3)

پی‌نوشت‌ها:

1- سوره حجرات/ آیه 12.

2- سوره طه/ آیه 82.

3- دلائل الامامة، ص 317، ح 263/ مدینة المعاجز، ج 6، ص 194، ح 1936/ كشف الغمّة، ج 2، ص 213/ فصول المهمّة ابن صبّاغ مالكى، ص ‍ 233.

خداوند آگاه و دانا است كه پیشوائى را به چه كسى و اگذارد

در شهر مدینه مردى گمنام و فرومایه‌اى به سر مى برد كه با امام کاظم(علیه السلام) عداوت شدید و كینهء قلبى دیرینه داشت. حكومت وقت و ایادى او نیز او را تحریك و از عملیات او پشتیبانى مى نمود و او را وا مى داشت هر كینه اى كه در دل دارد در حق خاندان پیامبر و نوادگان على (علیه السلام) روا دارد این مرد اصرار مى ورزید كه كینه ى دیرینه و زهرآگین خود را منحصرا بر دامان موسى بن جعفر (علیه السلام) سرشناس ترین فرد خاندان علوى بریزد.

كار تعدى و بیدادگرى این فرومایه به جائى رسید كه چند تن از یاران پیشواى هفتم اجازت طلبیدند كه با ریختن خون او، دفتر این حكایت ننگین را بشویند. آنان اصرار داشتند امام اجازت دهند تا با یك ضرب شمشیر كار این فاجر خبیث را براى همیشه بسازند و خود را از آزار زبان و طعن او راحت سازند.

 

امام هر گاه كه این درخواست را از یاران خود مى شنید با لحن پرخاش آمیزى آنان را از این كار باز مى داشت و مى فرمود: «من خود او را تنبیه خواهم نمود».

روزى بى آنكه كسى را امام همراه خود بردارد بر قاطر، «مركب اختصاصى» خود نشست و به سراغ آن مرد رفت و از و ضع او اطلاع گرفت. به عرض رساندند او در حومهء مدینه در كشتزار خود مشغول كشاورزى است امام به سوى مزرعه ى او رفت، و بدون رعایت آئین كشت و كار قاطر سوارى خود را از میان گندمها عبور داد. آن مرد كه از دور این سوار بزرگوار را شناخته بود فریاد كشید: چه مى كنى ؟ كجا مى آئى ؟ امام (علیه السلام) بى آنكه به این فریادها پاسخ گوید همچنان پیش مى رفت تا به در كومهء او رسید و در آنجا از مركب خود پیاده شد و بر دشمن كینه توز و نادان خود سلام كرد و با خنده و خوشرویى فرمود: - خوب حالا بگو از این بى احتیاطى من مزرعه ى شما چقدر خسارت دید ؟ مردك كه هنوز اخمهایش باز نشده بود گفت: صد سكه طلا. - بگو ببینم از این مزرعه چقدر امید سود و بهره‌دارى ؟ مرد با لحن تلخ و تندى گفت: من كه غیب نمى دانم. - فرمود: من هم از غیب سوال نكردم. مرد فكرى كرد و گفت: دویست سكه طلا. در این هنگام امام كیسه اى از جیب خود بیرون كشید و در دامان آن مرد سرازیر كرد كه محتواى سیصد سكه ى طلا بود. امام فرمود: این بهره اى كه امیدوار بودى از مزرعه ات بدست آورى مى بینى كه مزرعهء تو هنوز همچنان باقى است و من امیدوارم كه خداوند متعال امید تو را از این مزرعه باز آورد.

همیشه مى فرمود: «یكى از عوامل مغفرت و بخشش الهى، اطعام غذا در راه خدا است».

آن مرد كه در برابر این كرم و بخشش و در مقابل این ماجرا، متحیر و بهت زده مانده بود از جا برخاست و با انكسار و مذلت خود را به پاى آن بزرگوار افكند و دیگر از شرم نتوانست سر بردارد و در چشم امام (علیه السلام) بنگرد.

عصر آن روز كه یاران امام (علیه السلام) آن مرد را در مسجد پیامبر در مدینه دیدند كه دربارهء امام مى گفت: الله أعلم حیث یجعل رسالته: «خداوند آگاه و دانا است كه پیشوائى را به چه كسى و اگذارد». (1)

 1. ابن شهر آشوب، المناقب ج 2، ص 379. منبع:چهارده نور پاك (فارسی) - دكتر عقیقى بخشایشی - ج 9 تنظیم برای تبیان: گروه دین و اندیشه تبیان - مرتضی رستمی

اگر او بنده بود، از مولاى خود واهمه داشت

«آن روز حضرت از كوچه‏هاى بغداد عبور مى‏كرد و صداى موسیقى از منزل یكى از اشراف ساكن آنجا، تمام كوچه را پر كرده بود. در آن حال، یكى از خدمت‏گزاران همان خانه براى كارى به بیرون منزل آمد. امام كاظم(علیه‏السلام) از این وضعیت شدیدا ناراحت بود، آن خادم را صدا كرد و پرسید: آیا صاحب این خانه آزاد است یا بنده؟ او گفت: البته كه آزاد است. امام فرمود: «لَوْ كانَ عَبْدا لَخافَ مِنْ مَوْلاهُ؛ (راست مى‏گویى) اگر او بنده بود، از مولاى خود واهمه داشت.»

خادم به خانه برگشت و صاحب منزل كه بُشر بود و در كنار سفره شراب با رفقایش نشسته بود، پرسید: در بیرون منزل با كه صحبت مى‏كردى؟ و او سخنان امام را بیان كرد.

كلمات حیات‏بخش امام آنچنان در اعماق قلب بُشر تأثیر گذاشت كه با پاى برهنه بیرون دوید و خود را به امام رسانیده و از محضرش عذر خواسته، و به دست آن حضرت توبه كرد و بعد از آن، به بُشر حافى موسوم شد و به مقامات عالى معنوى نائل گردید.»

برگرفته از منهاج الكرامة، ص65.

زیارت به نیابت حضرت امام موسى كاظم علیه السلام

به مناسبت سالروز شهادت حضرت امام موسى كاظم عليه السلام در روز 25 رجب جهت ثبت نام زيارت به نيابت حرم مطهر آن حضرت در شهر كاظمين مي توانید از روز جمعه 19 خرداد 1391 لغايت ظهر روز شنبة 27 خرداد از طریق لینک ذیل به ثبت نام اقدام كنند

امام هادی علیه السلام

یكى از بزرگان شیعه به نام ابومحمّد، قاسم مدائنى می گوید:

روزى خادم حضرت ابوالحسن ، امام هادى علیه السلام به نام صافى ، براى من حكایت كرد:

در یكى از روزها خواستم به زیارت قبر امام علىّ بن موسى الرّضا صلوات اللّه علیهما شرفیاب شوم ، نزد مولایم امام هادى علیه السلام رفتم و از آن حضرت اجازه گرفتم .

امام علیه السلام ضمن دادن اجازه ، فرمود: سعى كن انگشتر عقیق زرد رنگ همراه داشته باشى كه بر یك طرف آن «ماشاءاللّه، لاقوّة إلاّباللّه، أستغفراللّه» و بر طرف دیگرش «محمّد، علىّ» نوشته شده باشد، تا از هر حادثه اى در أمان باشى .

و سپس افزود: این انگشتر موجب سلامتى جسم و دین و دنیا خواهد بود.

پس طبق دستور حضرت ، انگشترى با همان اوصاف تهیّه كردم و براى خداحافظى نزد آن بزرگوار آمدم ، وقتى از خدمت آن حضرت مرخّص گشتم و مقدارى راه رفتم ، پیامى براى من آمد كه برگرد.

هنگامى كه بازگشتم ، مرا مخاطب قرار داد و فرمود: اى صافى! سعى كن انگشترى فیروزه ، تهیّه نمائى و همراه خود داشته باشى ، چون كه در مسیر راه طوس و نیشابور شیرى درّنده سر راه قافله است و مانع از حركت افراد مى باشد.

وقتى به آن محلّ رسیدى ، جلو برو؛ و آن انگشتر فیروزه را نشان بده و بگو: مولایم پیام داد: از سر راه زوّار كنار برو، تا بتوانند حركت نمایند.

سپس در ادامه فرمایش خود افزود: سعى كن نقش انگشتر فیروزه ات بر یك طرف آن «اللّه المَلِك» و بر طرف دیگرش «المُلْك للّه الواحد القهّار» باشد.

و پس از آن ، فرمود: نقش انگشتر امیرالمؤ منین امام علىّ علیه السلام چنین بوده است و خاصیّت فیروزه ، امنیّت و نجات یافتن از درندگان و پیروزى بر دشمن خواهد بود.

صافى گفت : بعد از آن ، خداحافظى نموده و به سمت خراسان حركت كردم و آنچه را حضرت دستور داده بود، انجام دادم .

و هنگامى كه از خراسان مراجعت نمودم ، حضور امام علیه السلام شرفیاب شدم و بعضى جریانات را تعریف كردم .

حضرت فرمود: مابقى حوادث را خودت مى گوئى یا من بیان كنم ؟

عرض كردم : شما بفرمائید تا استفاده كنم .

آن حضرت فرمود: عده ای آمده بودند، وقتى فیروزه را در دست تو دیدند آن را گرفتند و براى مریضى كه داشتند بردند و در آب شستند و آبش را، مریض آشامید و سلامتى خود را باز یافت ، سپس انگشتر فیروزه را برایت برگرداندند و با این كه انگشتر در دست راست تو بود، در دست چپ تو قرار دادند.و وقتى از خواب بیدار شدى ، تعجّب كردى كه چگونه انگشتر از دست راست به دست چپ منتقل شده است .

پس از آن ، كنار بالین خود سنگ یاقوتى را یافتى كه جنّیان آورده بودند، آن را برداشتى و اكنون به همراه دارى ، آن یاقوت را بردار و به بازار عرضه كن ، به هشتاد دینار خواهند خرید.

خادم گوید: آن هدیه جنّیان را به بازار بردم و به همان مبلغى كه حضرت فرموده بود، فروختم.

منبع: الامان من أخطار الاسفار، ص 48، فصل سوّم. (نقل از کتاب «چهل داستان و چهل حدیث از امام هادی علیه السلام»، عبدالله صالحی).بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان


برنامه بعدی زیارت به نیابت امام جواد علیه السلام در کاظمین خواهد بود که لینک داده خواهد شد با وبلاگ همراه باشید

امام هادی علیه السلام

 مرحوم شیخ طوسى و برخى دیگر از بزرگان آورده اند:

شخصى به نام ابوالحسن ، محمّد بن احمد به نقل از عمویش حكایت نماید:

روزى از روزها به قصد دیدار و ملاقات حضرت ابوالحسن ، امام هادى علیه السلام حركت كردم و چون بر آن حضرت وارد شدم عرضه داشتم : خلیفه ، سهمیّه و جیره مرا به اتّهام این كه از اطرافیان و دوستان شما مى باشنم ، قطع كرده اند.

پس چنانچه ممكن باشد، از او بخواهید كه سهمیّه مرا برگرداند، قبول مى كند؛ و همانند گذشته كمك هاى خود را نسبت به من پرداخت مى نماید.

حضرت در جواب فرمود: انشاءاللّه درست خواهد شد.

پس به منزل خود بازگشتم و چون شب فرا رسید، شخصى درب منزل آمد و دقّ الباب كرد، وقتى درب منزل را گشودم ، دیدم كه فتح بن خاقان مأمور متوكّل ایستاده است ، هنگامى كه چشمش به من افتاد، گفت : در منزل خود چه مى كنى ؟

زود باش ، كه خلیفه تو را احضار كرده است ، پس به همراه او راهى دربار متوكّل شدیم و چون بر او وارد شدیم دیدم نشسته است و منتظر من مى باشد.

پس همین كه چشمش به من افتاد، اظهار داشت : اى ابوموسى ! ما همیشه به یاد تو هستیم ؛ لیكن تو ما را فراموش كرده اى ، اكنون بگو كه از ما چه طلب دارى ؟

گفتم : كمك هاى گوناگونى كه تاكنون بر من مى شده است ، آن ها را قطع نموده اند؛ پس دستور داد كه كمك ها و سهمیّه من همانند سابق و بلكه چند برابر افزایش و پرداخت شود.

سپس از نزد خلیفه خداحافظى كرده و بیرون آمدیم ؛ و به فتح بن خاقان گفتم : آیا علىّ بن محمّد هادى علیهما السلام امروز اینجا آمده است ؟

اظهار داشت : خیر.

گفتم : آیا نامه اى براى خلیفه نوشته است ؟

پس جواب داد: خیر.

بعد از آن ، راهى منزل خویش گشتم و فتح بن خاقان نیز به دنبال من آمد و گفت : شكّى ندارم كه تو از حضرت ابوالحسن ، امام هادى علیه السلام تقاضا كرده اى كه برایت دعا نماید و دعاى آن حضرت مستجاب شده است ، پس خواهش مى كنم كه از او تقاضا كنى تا براى من نیز دعا نماید.

هنگامى كه به محضر مبارك امام هادى علیه السلام وارد شدم و سلام كردم ، فرمود: اى ابوموسى ! آیا مشكلت برطرف شد و خوشحال گردیدى ؟

عرضه داشتم : بلى ، یاابن رسول اللّه ! اى سرورم ! به بركت دعاى شما راضى و قانع شدم .

سپس حضرت نیز مرا مخاطب قرار داد و فرمود:

خداوند متعال نسبت به ما اهل بیت - عصمت و طهارت - آگاه است كه ما در مشكلات به غیر از او رجوع نمى كنیم ، همچنین در ناملایمات و گرفتارى ها فقط به او توكّل و تكیه مى نماییم ، بنابر این هرگاه تقاضا و خواسته اى داشته باشیم خداوند متعال از روى لطف و تفضّل مستجاب مى نماید.

بعد از آن ، به حضرت عرضه داشتم : فتح بن خاقان به من التماس دعا گفت ، كه از شما تقاضا كنم تا برایش دعا نمائى .

امام علیه السلام فرمود: فتح در ظاهر با ما دوستى مى نماید ولى در واقع از ما بیگانه است ، ما براى كسى دعا مى كنیم كه خالص ، تحت فرمان خداوند سبحان باشد و اِقرار و اعتقاد به نبوّت حضرت محمّد مصطفى صلى الله علیه و آله داشته ؛ و نیز اعتراف به حقوق ما اهل بیت رسالت داشته باشد.

سپس حضرت افزود: من براى تو دعا كردم و خداوند متعال آن را مستجاب گرداند.

در پایان از آن حضرت ، تقاضا كردم و عرضه داشتم :

یاابن رسول اللّه ! چنانچه ممكن باشد، دعائى را به من تعلیم نما كه هرگاه بخوانم ، دعایم مستجاب شود؟

پس حضرت فرمود: این دعائى را كه به تو تعلیم مى دهم ، من خود زیاد مى خوانم و از خداوند متعال خواسته ام ، كه هر كس آن را بخواند ناامید نگردد:

«یـا عـُدَّتـى عِنْدَ الْعُدَدِ وَ یا رَجائى وَ الْمُعْتَمَدُ وَ یا كَهْفى وَ السَّنَدُ وَ یا واحِدُ یا اَحَدُ یاقُل هُوَ اللّهُ اَحَدٌ اَسْئَلُكَ بِحَقِّ مَنْ خَلَقْتَهُ مِنْ خَلْقِكَ وَ لَمْ تَجْعَلْ فِى خَلْقِكَ مِثْلَهُمْ اَحَدَا اَنْ تُصَلِّىِ عَلَیْهِمْ وَ تَفْعَلَ بى كَیْتَ وَ كَیْتَ».

 منبع: أمالى شیخ طوسى ، ج 1، ص 291؛ مدینة المعاجز، ج 7، ص 436، ح 2437؛ بحارالا نوار، ج 50، ص 127، ح 5 (نقل از کتاب «چهل داستان و چهل حدیث از امام هادی علیه السلام»، عبدالله صالحی).بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان

امام هادی علیه السلام

 یكى از درباریان متوكّل ، معروف به ابوالعبّاس - كه دائى نویسنده خلیفه بود - حكایت می كند:

من با ابوالحسن ، علىّ هادى علیه السلام سخت مخالف و نسبت به او بدبین بودم ، تا آن كه روزى متوكّل مرا به همراه عدّه اى براى احضار آن حضرت از شهر مدینه به سامراء بسیج كرد.

پس از آن كه وارد شهر مدینه شدیم ، به منزل حضرت وارد شده و پیام متوكّل عبّاسى را ابلاغ كردیم ؛ و حضرت هادى علیه السلام موافقت نمود كه به سوى شهر سامراء حركت كنیم .

پس از آن ، از شهر مدینه به سمت سامراء خارج شدیم ، هوا بسیار گرم و ناراحت كننده بود؛ و چون موقع حركت ، آب و غذا نخورده بودیم ، مقدارى راه را كه پیمودیم ، پیشنهاد دادیم تا پیاده شویم و اندكى استراحت كنیم ؟

امام هادى علیه السلام فرمود: در این جا مناسب نیست ، بهتر است كه به راه خود ادامه دهیم تا به محلّى مناسب برسیم .

به همین جهت به حركت خود ادامه دادیم تا این كه در بیابانى قرار گرفتیم كه هیچ آب و گیاهى یافت نمى شد و گرمى هوا و تشنگى و گرسنگى تمام افراد را بى طاقت كرده بود.

در این هنگام حضرت توجّهى به افراد نمود و اظهار داشت : چرا این قدر بى حال و ناتوان شده اید، چنانچه خسته ، تشنه و گرسنه هستید، همین جا اُتراق كنید.

ابوالعبّاس گوید: من گفتم : یا اباالحسن ! در این صحراى بزرگ چگونه استراحت كنیم ؟

حضرت فرمود: همین جا مناسب است .

بنابر این ، طبق دستور حضرت در حال بار انداختن بودیم كه ناگهان متوجّه شدیم در همان نزدیكى - كنار ما - دو درخت بسیار بزرگ با شاخه هاى زیاد بر زمین سایه افكنده و كنار یكى از آن ها چشمه اى است و آب آن بر زمین جارى مى باشد، كه بسیار سرد و گوارا بود.

بسیارى از همراهان با حالت تعجّب گفتند: ما چندین مرتبه از این مسیر رفت و آمد كرده ایم ؛ ولى هرگز چنین چشمه و درختانى را در این مكان ندیده ایم .

و من بسیار در تعجّب فرو رفته و با تمام وجود، به آن حضرت خیره شده بودم كه ناگهان تبسّمى نمود؛ و سپس روى مبارك خود را از من برگرداند.

با خود گفتم : این موضوع را باید خوب بررسى كنم ؛ لذا از جاى خود برخاستم و كنار یكى از آن دو درخت آمدم و شمشیر خود را زیر خاك پنهان نموده و دو سنگ به عنوان علامت و نشانه روى آن ها نهادم ، و بعد از آن آماده نماز شدم .

و چون افراد استراحت كردند، حضرت فرمود: چنانچه خستگى افراد برطرف شده است ، حركت كنیم .

ه رفتیم ، من بازگشتم ؛ ولیكن هیچ اثرى از درخت و چشمه آب نیافتم و شمشیر خود را برداشتم و به قافله ، ملحق شدم و بسیار در فكر فرو رفتم و دست به سمت آسمان بلند كرده و از خداوند خواستم كه مرا از دوستان و معتقدان به حضرت ابوالحسن ، امام هادى علیه السلام قرار دهد.

در همین لحظه ، حضرت متوجّه من شد و فرمود: اى ابوالعبّاس ! بالا خره كار خود را كردى ؟

عرضه داشتم : بلى ، یاابن رسول اللّه ! من نسبت به شما مشكوك بودم و الا ن به حقانیّت شما معتقد گشتم و به لطف خداوند منّان هدایت یافتم .

حضرت فرمود: آرى چنین است ، همانا افراد مؤ من و اهل معرفت ، كمیاب هستند.

منبع: إثبات الهداة، ج 3، ص 378، ص 47 به نقل از خرائج راوندى (نقل از کتاب «چهل داستان و چهل حدیث از امام هادی علیه السلام»، عبدالله صالحی).بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان

امام هادی علیه السلام

 یكى از درباریان متوكّل ، معروف به ابوالعبّاس - كه دائى نویسنده خلیفه بود - حكایت می كند:

من با ابوالحسن ، علىّ هادى علیه السلام سخت مخالف و نسبت به او بدبین بودم ، تا آن كه روزى متوكّل مرا به همراه عدّه اى براى احضار آن حضرت از شهر مدینه به سامراء بسیج كرد.

پس از آن كه وارد شهر مدینه شدیم ، به منزل حضرت وارد شده و پیام متوكّل عبّاسى را ابلاغ كردیم ؛ و حضرت هادى علیه السلام موافقت نمود كه به سوى شهر سامراء حركت كنیم .

پس از آن ، از شهر مدینه به سمت سامراء خارج شدیم ، هوا بسیار گرم و ناراحت كننده بود؛ و چون موقع حركت ، آب و غذا نخورده بودیم ، مقدارى راه را كه پیمودیم ، پیشنهاد دادیم تا پیاده شویم و اندكى استراحت كنیم ؟

امام هادى علیه السلام فرمود: در این جا مناسب نیست ، بهتر است كه به راه خود ادامه دهیم تا به محلّى مناسب برسیم .

به همین جهت به حركت خود ادامه دادیم تا این كه در بیابانى قرار گرفتیم كه هیچ آب و گیاهى یافت نمى شد و گرمى هوا و تشنگى و گرسنگى تمام افراد را بى طاقت كرده بود.

در این هنگام حضرت توجّهى به افراد نمود و اظهار داشت : چرا این قدر بى حال و ناتوان شده اید، چنانچه خسته ، تشنه و گرسنه هستید، همین جا اُتراق كنید.

ابوالعبّاس گوید: من گفتم : یا اباالحسن ! در این صحراى بزرگ چگونه استراحت كنیم ؟

حضرت فرمود: همین جا مناسب است .

بنابر این ، طبق دستور حضرت در حال بار انداختن بودیم كه ناگهان متوجّه شدیم در همان نزدیكى - كنار ما - دو درخت بسیار بزرگ با شاخه هاى زیاد بر زمین سایه افكنده و كنار یكى از آن ها چشمه اى است و آب آن بر زمین جارى مى باشد، كه بسیار سرد و گوارا بود.

بسیارى از همراهان با حالت تعجّب گفتند: ما چندین مرتبه از این مسیر رفت و آمد كرده ایم ؛ ولى هرگز چنین چشمه و درختانى را در این مكان ندیده ایم .

و من بسیار در تعجّب فرو رفته و با تمام وجود، به آن حضرت خیره شده بودم كه ناگهان تبسّمى نمود؛ و سپس روى مبارك خود را از من برگرداند.

با خود گفتم : این موضوع را باید خوب بررسى كنم ؛ لذا از جاى خود برخاستم و كنار یكى از آن دو درخت آمدم و شمشیر خود را زیر خاك پنهان نموده و دو سنگ به عنوان علامت و نشانه روى آن ها نهادم ، و بعد از آن آماده نماز شدم .

و چون افراد استراحت كردند، حضرت فرمود: چنانچه خستگى افراد برطرف شده است ، حركت كنیم .

ه رفتیم ، من بازگشتم ؛ ولیكن هیچ اثرى از درخت و چشمه آب نیافتم و شمشیر خود را برداشتم و به قافله ، ملحق شدم و بسیار در فكر فرو رفتم و دست به سمت آسمان بلند كرده و از خداوند خواستم كه مرا از دوستان و معتقدان به حضرت ابوالحسن ، امام هادى علیه السلام قرار دهد.

در همین لحظه ، حضرت متوجّه من شد و فرمود: اى ابوالعبّاس ! بالا خره كار خود را كردى ؟

عرضه داشتم : بلى ، یاابن رسول اللّه ! من نسبت به شما مشكوك بودم و الا ن به حقانیّت شما معتقد گشتم و به لطف خداوند منّان هدایت یافتم .

حضرت فرمود: آرى چنین است ، همانا افراد مؤ من و اهل معرفت ، كمیاب هستند.

منبع: إثبات الهداة، ج 3، ص 378، ص 47 به نقل از خرائج راوندى (نقل از کتاب «چهل داستان و چهل حدیث از امام هادی علیه السلام»، عبدالله صالحی).بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان